این ماه هم نشد
جهت مطالعه روی ادامه مطالب کلیک کنید.
سلام
شنبه 6 اردیبهشت 93 این ماه هم نشد که بشه این ماه هم مامان نشدم, از صبح که پاشدم تمام علائم پری خانوم یهو هجوم آوردن دلم هم نمیاد بهش چیزی بگم میترسم بهش بر بخوره اونم منو تنها بذاره لاقل تو نبود بچه این پری خانوم همدم منه وقتی میاد و میره رفرش میشم.
نمیدونم چرا ولی این ماه خیلی امیدوار بودم دیگه امید چاره ساز نیست بعضی وقتها فکر میکردم امید فایده داره ولی نداره به نظرم از اینجا به بعد فقط معجزه فایده داره تا ببینیم معجزه خدا کی اتفاق میوفته. البته اینم بگم این امید دست از سر ما بر نمیداره هرچی با خودم کلنجار میرم همش امید دارم هرچی به دلم میگم امید نداشته باش ولی باز کار خودش رو میکنه
یه وقتهایی تو دلم یه عالمه حرفه ولی وقتی میخوام حرف بزنم نمیدونم چی بگم چقدر خوبه که خدا سمیع است و حرفهای ناگفته منو خودش میدونه, چقدر خوبه که خودش همه چیز رو میدونه...
صبح که داشتم صبحانه میخوردم وقتی چای رو دیدم گفتم زندگی هم مثل یه فنجون چای میمونه بعضی وقتها اینقدر داغه که ازش بخار بلند میشه و بعضی وقتها اینقدر سرد که نمیشه خورد, بعضی وقتها شیرین و بعضی وقتها تلخ, بعضی وقتها که شکر میریزی و هم میزنی هم میخوره و زیر و رو میشه ولی اگه صبور باشی هم شیرین میشه هم آروم, به نظرم هر کس باید فنجون چایش رو سر وقت میل کنه نه وقتی که خیلی داغه چون زبون رو میسوزونه نه وقتی سرده چون دیگه دوست داشتنی نیست.
و امروز بر عکس همیشه من چایم رو تا آخرش خوردم.
این مشکل هم باعث شده من نویسنده بشم منی که یه انشاء بلد نبودم
این روزها میگذره خدا رو شکر که به سلامتی برای منو عزیزام میگذره ایشالله برای همه همینطور باشه.
خیلی حرف برای نوشتن داشتم ولی وقتی شروع کردم به نوشتن آروم شدم پس خدایا ممنونم. خدایا به توکل دارم خدایا دلم میخواد منو دوست داشته باشی ...