عسل من و باباشعسل من و باباش، تا این لحظه: 9 سال و 26 روز سن داره

زندگی زیباست...

همونی که تو این سه سال و نیم دلم میخواست بنویسم

1393/6/1 11:18
نویسنده : مامان فاطمه
3,897 بازدید
اشتراک گذاری

جهت مطالعه روی ادامه مطالب کلیک کنید.

یادم میاد از بچه گی عاشق بچه بودم وقتی میگم عاشق یعنی عاشق یادمه یه بار حتی کتک هم خوردم چه روز تلخی

جوون که شدم از بس عاشق بچه بودم همیشه میگفتم من شب اول ازدواج بچه دار میشم میگفتم خدایا دلم 3 تا بچه میخواد

سال 85 با همسر آینده ام آشنا شدم سال 86 با کلی عشق به عقد هم درومدیم و سال 87 با نهایت سادگی ازدواج کردم چه روزای ساده و قشنگی بود

خونه مون کرج بود برنامه ریزی کردم تا بیام تهران بعد بچه دار بشم گفتم اینجوری هر روز بخوام برم سرکار خیلی سخته تهران باشم بهتره بالاخره تونستم سال 89 بیام تهران دیگه قصد بچه دار شدن داشتم رفتم دکتر تا آزمایش های اولیه رو بدم گفتن همه چی خوبه ولی انگار حواسم نبود که خدا باید بگه همه چی خوبه

از تیر ماه 90 رسماً برای بچه اقدام کردم یادش بخیر فکر میکردم با همون بار اول بچه دار میشم ولی روزها و ماهها گذشت دیگه داشتم نگران میشدم تا بعد 6 ماه رفتم پیش دکتر وای روزهای آزمایش شروع شد من آزمایش شوهرم آزمایش عکس رنگی وای ...

یک سال گذشت سال 91 بود دیگه نا امید شدم از دکتر نازایی وقت گرفتم روزی که وقت داشتم رفتم مطب ولی یهو یادم افتاد چند روز عقب انداختم شک کردم همونجا رفتم بی بی گذاشتم وای چی میدیم خط دوم خیلی کمرنگ پدیدار شد دویدم آزمایشگاه بعد از یک ساعت گفتن مثبته خدایا چقدر اون روز قشنگ بود ولی بعد از یک هفته لک دیدم لک ها زیاد شد و خونریزی شد دیگه من خودم نبودم به نظر خودم سخت ترین روزهای زندگیم رو گذروندم. بعد از چند هفته همه چی تموم شد دوباره تنها شدم چه روزهای سختی سال 91 هم با همه سختی هاش تموم شد

بعد از چند ماه درمان رو شروع کردم ولی بی فایده بود, سال 92 سال آی یو آی بود 4 بار آی یو آی کردم از بس موهام ریخت دیگه افسرده شده بودم ولی همه بی فایده بود منفی منفی منفی دیگه واقعا افسرده شده بودم سال 92 هم تموم شد.

حرف آخر دکتر میکرو بود ولی من از میکرو وحشت داشتم ترجیح دادم فعلا بیخیال بشم یه چند ماه کلا قید دکتر و دوا درمون رو زدم به اصرار یکی از دوستام رفتم پیش دکتر میردامادی همون دفعه اول که رفتم پیشش 12 تا پنی سیلین داد هیچی دیگه هر 3 روز آمپولها شدن دوستای من وای که چقدر درد داشت به این دکتر هم خیلی اعتماد نداشتم کلا به دکترایی که سرشون شلوغه خیلی اعتماد ندارم گفتم خدایا اصل تویی این دارو های مختلف و دکترهای معروف فقط بهونه است

سه شنبه 28 مرداد ظهر رفتم دستشویی تا وضو بگیرم دیدم پریود شدم اومدم خونه با خدا درد دل کردم حرف زدم التماس کردم گفتم ای خالق بنده خسته شده

چهارشنبه 29 مرداد همچنان لک بود ولی کمتر

پنج شنبه 30 مرداد دیگه لکی در کار نبود

جمعه 31 مرداد حالت پریودی داشتم همش فکر میکردم الان دیگه پریود میشم ولی نشد

به دلم اجازه امیدواری نمیدادم چون قبلا خیلی چوب این امیدواری رو خورده بود تا میومد امیدوار بشه حالشو میگرفتم

دلم بهم التماس میکرد یه بی بی بذار ولی من مثل یه مادر سخت گیر که از منفی شدن وحشت داشت اجازه نمیدادم

بالاخره خر دلم شدم ولی با دلم اتمام حجت کردم که اگه منفی شدم حق نداری غصه بخوری

یاد تمام بی بی های بودم که تو این سه سال و نیم منفی شد و من تا چند روز غصه خوردم

بی بی چک گذاشتم و یه خط دیدم سریع سراغ دلداری دلم رفتم که عیب نداره این بار همه مثل روزای قبل چیزی نشده که بیخیال

انگار چشمام داشت همه چی رو دو تا میدید یا نه واقعاً خط دو تا شد آره خط دو تا شد خدایا دو تا خط شد دیگه نمیفهمیدم دارم چی کار میکنم اینکه میگن توپوست خودش نمیگنجید من بودم شوهرم نبود رفته بود کوه فقط میگفتم خدایا شکرت خالق شکرت خدایا شکرت سجده میکردم و می گفتم شکرت گریه میکردم و میگفتم خدایا شکرت هی بی بی رو نگاه می کردم نکنه اشتباه کردم نه واقعی دو تا خط بود

دوستای خوبم من همچنان منتظر هستم منتظر تایید منتظر جواب آزمایش منتظر صحت ماجرا از همه التماس دعا دارم از استرس دارم میمیرم

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان الینا
3 شهریور 93 11:09
خدایا از ته دل التماست میکنم فاطمه جونو به آرزوش برسون.فاطمه جون امیدت به خداباشه ایشالا همه چی درست میشه من نمیشناسمت ولی همیشه برات دعا میکنم و به این اعتقاد دارم هر روز که به وبت سر میزنم یه روز به همین زودیه عکس نی نی تو میذاری الهی آمین
خاطره
31 شهریور 93 0:22
من که اشکم در اومد مامانی.. ایشالله خدا همدم و همراهت باشه