عسل من و باباشعسل من و باباش، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه سن داره

زندگی زیباست...

روزهای زیبای ماه ششم بارداری

لطفاً جهت مطالعه روی ادامه مطالب کلیک نمایید. سلام         خدا رو شکر ماه شش بارداری هم به خیر گذشت , دیگه میتونم تکون های نی نی رو احساس کنم , حالا دو سوم راه انتظار تموم شد و فقط یک سوم مونده خدا رو شکر این روزها به خوبی میگذره و مشکلی ندارم به نظرم ماه شش یکی از راحت ترین و بی دردسر ترین ماهها بود. تا حالا نزدیک به 5 کیلو چاق شدم چون خیلی چاق نبودم زیاد ناراحت نیستم لااقل اینجوری فکر میکنم نی نی داره بزرگ میشه از اینکه شکمم بزرگ میشه و لباس هام تنگ خیلی خوشحالم و به نظرم این موضوع هم یکی از زیبایی های دوران زندگی یک زن میتونه باشه. این روزا خیلی دوست دارم برم خرید دوست دارم یه عالمه ...
30 دی 1393

پایان ماه پنجم زندگی مشترک منو دخترم

لطفاً جهت مطالعه روی ادامه مطالب کلیک کنید. سلام امروز سه شنبه 25 آذر سال 93 نمی تونم بدون شکر خدای مهربون شروع کنم. خدایا از صمیم قلبم ازت سپاسگذارم, خدایا از صمیم قلبم ازت میخوام نذاری آرزوی اولاد سالم و صالح به دل کسی بمونه. چند هفته پیش می گفتم خدایا یعنی میشه برسم به هفته 20 و حالا 21 هفته از زندگی مشترک منو نی نی میگذره خدایا هزاران بار شکر. هفته 19 رفتم غربالگری سه ماهه دوم و شکر خدا همه چی خوب بود. ایشالله خدا به همه اولاد سالم عطا کنه که اگه کوچکترین مشکلی باشه پدر و مادر دق میکنن. البته نگرانی ها تمومی نداره و هیچی جز توکل به خدای بزرگ نمیتونه آرومم کنه. پس خدای خوبم توکل به خودت ...
25 آذر 1393

خدایا دوست دارم

جهت مطالعه ادامه مطالب را کلیک کنید. سلام شنبه 10 آبان باورم نمیشه که 10 آبان باشه خدا رو هزاران بار شکر که تا الان 14 هفته است که نام زیبای مادر بر من نهاد خدایا میشه لطفاً این حس زیبا رو به همه منتظرا بچشونی و ایشالله به خوشی حس زیبای مادری ادامه داشته باشه, خدایا لحظه لحظه این روزا وقتی در پناه تو باشم زیباست و آرام, و وای از لحظه هایی که یهو نگران میشم چرا من حالت تهوع ندارم, چرا من هیچ حسی ندارم, چرا دلم تیر کشید, چرا اینجوری شد چرا ... یه وقتایی فکر کنم خدا هم از دستم خسته میشه که در هر حالتی نگرانم ولی وقتی میگم خدایا به تو پناه میبرم دریای افکارم آروم میشه و توکل میکنه به خالق بزرگ هستی به کسی که هست و نیست در دستان اوست....
10 آبان 1393

ببار ای بارون ببار

جهت مطالعه روی ادامه مطالب کلیک کنید. ببار ای بارون ببار، بر دلم گریه کن خون ببار بر شب تیره چون زلف یار، بهر لیلی چو مجنون ببار فدای غم های تو، خون میچکد از چشمای تو بی تاب روی زیبای تو، می سوزه عالم در پای تو خون دل آسمون، زبون میگیره صاحب زمون، ای امان، ای امان، ای امان، عمه جان، عمه جان، عمه جان دل زارم در تبه، گوشه ی چادر زینبِ امشب جون همه بر لبه، روضه خون مادر زینبِ وای زینــــــــــــــــــب رسیده جون بر لبم، می سوزه سینه پر تبم آسمون تیره ی شبم، قربونی غم زینبم وای زینــــــــــــــــــب اگر که غوغا نکرد، اگه شکوه ز غم ها نکرد سفره ی دلشو وا نکرد، غصه جیگرشو پاره کرد وای زینــــــــــــــــــب!! ...
7 آبان 1393

الهی توکل به خودت

جهت مطالعه روی ادامه مطالب کلیک کنید. سلام سلام به خدای مهربون سلام به همه اونایی که سفارش منو به خدا کردن سلام به فرزندم, خدا منو ببخشه ولی هنوز که هنوزه با ترس و لرز میگم فرزندم همش میگم خدایا یعنی میشه من بچه ام رو بغل کنم شیر بدم و همش ازت تشکر کنم. الهی توکل به خودت تو این چند هفته بعضی روزا پر از استرس بود و بعضی روزا پر شادی و بعضی روزا پر از نگرانی و فقط صبر بود که باعث گذشت این روزها میشد.  سه شنبه 11 شهریور وقت دکتر داشتم که ظهرش دوباره لک دیدم که باز منو نگران کرد عصر رفتم دکتر و سونو کرد گفت ساک حاملگی با اندازه 14 میلیمتر دیده میشه, دوهفته دیگه بازم بیا تا برسم خونه لک به خون تبدیل شد و همه امید منو...
14 مهر 1393

فرزند سالم

جهت مطالعه روی ادامه مطالب کلیک کنید. چه کار کنیم تا فرزندمان سلامت باشد؟ دقیقاً همان اندازه که برای ادب کردن کودک باید دقت و وسواس به خرج داد، در روزهای بارداری نیز باید به خوراک مادر توجه داشت تا مبادا در سلامت جسمی و روحی و حتی در چهره ی نوزاد او تأثیر منفی بگذارد. شوخی نیست؛ جان و سعادت مادر و بچه به خورد و خوراکی بستگی دارد که نباید با اشتباه و سهل انگاری به سادگی به خطر بیفتد. اگر می خواهید فرزندی سالم و صالح به دنیا بیاورید و نسل پاکی از خودتان به جا بگذارید، در خوردنی های دوران بارداری دقت کنید تا فرزندتان با سلامتی کامل به دنیا بیاید. 1- دورش را خط بکش! به همان اندازه که درباره ی مصرف میوه در دوران بارداری باید دقت داشت، از ...
10 شهريور 1393

خدایا هزاران بار شکر

جهت مطالعه روی ادامه مطالب کلیک کنید. سلام شنبه اول شهریور با وجود اینکه میدونم روز حساسی سرکارم دارم ولی هیچ چیز دیگه از اداره برام مهم نیست با اعتماد به نفس زنگ میزنم و میگم دیر میام، میرم آزمایشگاه و آزمایش میدم طبق معمول رگ پیدا نمیشه انگار به زور ازم خون میکشن  هیچ کس موقع خون دادن صداش در نمیاد به جز من که واقعا درد داشت ولی این درد اصلا برام مهم نبود شاید جز دردهای زیبای زندگی بود، ازش میپرسم کی حاضر میشه جوابش میگه ساعت 5 میگم میشه زودتر میگه نه . میام اداره وجودم رو سراسر استرس گرفته اگه با کسی حرف نزنم میمیرم به یکی از همکارام که رابطه خوبی باهم داریم میگم خیلی خوشحال میشه یه کم آروم میشم ساعت 2 دوباره میرم آ...
4 شهريور 1393